کفران ورزیدن. ناشکری کردن: شنیدی که ضحاک شد ناسپاس ز دیو و ز جادو جهان پرهراس. فردوسی. و صحبت نیکان و کردار نیک را ناسپاس مشو. (منتخب قابوسنامه ص 38). دولت خود بین و مشو ناسپاس شکر بگو بر کرم بی قیاس. امیرخسرو (از آنندراج). - ناسپاس شدن بیزدان، خداناشناسی. عصیان ورزیدن: سه دیگر به یزدان شود ناسپاس تن خویش را در نهان ناشناس. فردوسی. به یزدان هرآنکس شود ناسپاس بدلش اندر آید ز هرسو هراس. فردوسی
کفران ورزیدن. ناشکری کردن: شنیدی که ضحاک شد ناسپاس ز دیو و ز جادو جهان پرهراس. فردوسی. و صحبت نیکان و کردار نیک را ناسپاس مشو. (منتخب قابوسنامه ص 38). دولت خود بین و مشو ناسپاس شکر بگو بر کرم بی قیاس. امیرخسرو (از آنندراج). - ناسپاس شدن بیزدان، خداناشناسی. عصیان ورزیدن: سه دیگر به یزدان شود ناسپاس تن خویش را در نهان ناشناس. فردوسی. به یزدان هرآنکس شود ناسپاس بدلش اندر آید ز هرسو هراس. فردوسی
ناسورگشتن. در تداول، به دو لخت شدن جراحت یا قرحه به علت سوده شدن به جامه یا جز آن. به واسطۀ سوده شدن به خون افتادن جراحت و قرحه. (یادداشت مؤلف) ، چرکین شدن ریش. رجوع به ناسور شود: و اندر این مدت جزوی دیگر که درست باشد از شش سوخته شود و ریش فراخترگردد و باشد که ناسور گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ناسورگشتن. در تداول، به دو لخت شدن جراحت یا قرحه به علت سوده شدن به جامه یا جز آن. به واسطۀ سوده شدن به خون افتادن جراحت و قرحه. (یادداشت مؤلف) ، چرکین شدن ریش. رجوع به ناسور شود: و اندر این مدت جزوی دیگر که درست باشد از شش سوخته شود و ریش فراخترگردد و باشد که ناسور گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
سزا نبودن. سزاوار نبودن. ناروا بودن. روا نبودن. جایز نبودن: به دادار گفت ای جهاندار راست پرستش به جز مر ترا ناسزاست. فردوسی. به ایرانیان گفت این ناسزاست بزرگی و تاج ازدر پادشاست. فردوسی. فانی به جان نئی به تنی ای حکیم تو جان را فنا به عقل محال است و ناسزا. ناصرخسرو. ، عدم لیاقت. لایق نبودن. درخور و سزاوار نبودن: کنون تاج را درخور کار کیست چو من ناسزایم سزاوار کیست. فردوسی
سزا نبودن. سزاوار نبودن. ناروا بودن. روا نبودن. جایز نبودن: به دادار گفت ای جهاندار راست پرستش به جز مر ترا ناسزاست. فردوسی. به ایرانیان گفت این ناسزاست بزرگی و تاج ازدر پادشاست. فردوسی. فانی به جان نئی به تنی ای حکیم تو جان را فنا به عقل محال است و ناسزا. ناصرخسرو. ، عدم لیاقت. لایق نبودن. درخور و سزاوار نبودن: کنون تاج را درخور کار کیست چو من ناسزایم سزاوار کیست. فردوسی
فرود آمدن. از بالا به پائین آمدن. (ناظم الاطباء) ، از جانب خدا وحی برپیغمبر فرستاده شدن. (ناظم الاطباء) : کی به وی کتاب و شریعت نازل شده است. (سندبادنامه ص 7). انداختی به چهرۀ پرنور خود نقاب نازل به شأن حسن تو شد آیۀ حجاب. آرزوی اکبرآبادی. ، پست شدن. فرود آمدن: زمین بوسید و گفت قدر بلند سلطان بدین قدر نازل نشدی. (گلستان) ، نازل شدن بها و قیمت، کم شدن نرخ و بها از قیمت اصلی. (آنندراج). کم شدن. پائین آمدن. ارزان شدن
فرود آمدن. از بالا به پائین آمدن. (ناظم الاطباء) ، از جانب خدا وحی برپیغمبر فرستاده شدن. (ناظم الاطباء) : کی به وی کتاب و شریعت نازل شده است. (سندبادنامه ص 7). انداختی به چهرۀ پرنور خود نقاب نازل به شأن حسن تو شد آیۀ حجاب. آرزوی اکبرآبادی. ، پست شدن. فرود آمدن: زمین بوسید و گفت قدر بلند سلطان بدین قدر نازل نشدی. (گلستان) ، نازل شدن بها و قیمت، کم شدن نرخ و بها از قیمت اصلی. (آنندراج). کم شدن. پائین آمدن. ارزان شدن
نازک شدن گوشت، ترد و زودپز شدن آن بعلاج، مانند در برف و یخ نهادن یا در ماست و امثال آن خوابانیدن آن یا برگ انجیر یا انجیر نارس در دیگ گوشت کردن یا پاشیدن گرد انجیر خام خشکانیده بر آن، و امثال آن. (یادداشت مؤلف). لغومه. (تاج المصادر بیهقی). و نیز رجوع به نازک شود
نازک شدن گوشت، ترد و زودپز شدن آن بعلاج، مانند در برف و یخ نهادن یا در ماست و امثال آن خوابانیدن آن یا برگ انجیر یا انجیر نارس در دیگ گوشت کردن یا پاشیدن گرد انجیر خام خشکانیده بر آن، و امثال آن. (یادداشت مؤلف). لغومه. (تاج المصادر بیهقی). و نیز رجوع به نازک شود